غریب مدینه

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اجابت دعا

22 آبان 1396 توسط اعظم محمدی

خدای خوبم !

اگر خدا دعاهایمان را مستجاب کند ایمانمان را افزایش داده

اگربا تاخیر مستجاب کند صبرمان رازیاد کرده

اگرمستجاب نکند،چیزبهتری برایمان درنظر دارد

الهی راضیم به رضایت که در داده ات نعمت و در آنچه نداده ای حکمت است

خدایا مراایمانی ده که در سختی های زندگی لب به شکوه نگشایم

ودر لذت ها وخوشیها از تو غافل نگردم

 

 

 نظر دهید »

تفاخر غلط

22 آبان 1396 توسط اعظم محمدی

 

محصول داخلی را باید مرغوب ،باکیفیت وبادوام تولید کنیم تا آن جایی که بتوانیم بایدقیمت تمام شده را ارزان تمام کنیم .این کار همکاری همه را می طلبد. بخش های گوناگون دولتی باید در این زمینه همکاری کنند چه بخش های پولی ومالی چه بخش های دیگر اقتصادی مجلس هم باید همکاری کند تا بتوانند این قضیه را در کشور ماتحقق بخشند .

شما باید کالایایرانی بخواهید. این تفاخر نیست ،این تفاخر غلطی است که مامارک های خارجی را درپوشاک مان ،در وسایل منزلمان در مبلمان در امور روزمره زندگی وخوراکی هایمان ترجیح بدهیم به مارک های داخلی ،در حالیکه تولید داخلی در خیلی از امور بسیار بهتر است .من شنیدم پوشاک داخلی راکه در بعضی از شهرستان هاتولید میشود ،میبرند مارک خارجی میزنند ،برمی گردانند .اگر همین لباس را ،همان کت وشلوار را همان دوخت را انتخاب می کند،این غلط است تولید داخلی مهم است. ببینید کارگر ایرانی چه تولید کرده است .سرمایه دار ایرانی چه سرمایه گذاری کرده است .در زمینه مصرف ،عمده کاردست مردم است که این بخش ازاصلاح الگوی مصرف است تولید داخلی احتیاج دارد به مصرف داخلی این به عهده مردم است .مصرف خودمان را باید از تولیدات خودمان انتخاب کنیم اینکه کسانی همه اش دنبال مارک ها وبرندهای خارجی واسم های خارجی باشند خطاست فرو نشاندن یک هوس شخصی است اما ضربه زدن به یک کار عمومی واصلی است. مصرف داخلی تولید داخلی را افزایش می دهد تولید داخلی که افزایش یابد بیکاری بر طرف میشود تولید که رونق بگیرد یعنی تورم کم بشود ،گرانی کم بشود اشتغال افزایش یابد اینها همه به هم متصل است یک سر این قضیه دست ما مردم است که مصرف خودمان راچگونه انتخاب کنیم

کتاب بایسته های فرهنگ عمومی از منظر مقام معظم رهبری گرد آوری و تدوین از احسان بابایی چاپ اول 1394

 نظر دهید »

پنهان کردن زیبایی ها

22 آبان 1396 توسط اعظم محمدی

 

قران کریم خانم هایی راکه زیبایی و آرایش برای آنها یک اصل به حساب می آید این گونه راهنمایی ونصیحت می کند که اگرزیبایی ها(جسمی ،ذاتی ومصنوعی)در جهت درست وصحیح استفاده شوند بسیارمفیدهستند.

زیبایی یک زن به زیباکردن زندگی ،گرمی بخشیدن به کانون خانواده ،داشتن حیا،پاکدامنی تقوا،امانت داری وخوب شوهرداری کردن است.

اگرخانمی چهره ای زیباودلربا داشته باشد،ولی اخلاق وبرخورد اوباشوهرش نامناسب باشد آن زن در نظر شوهرش بسیار زشت جلوه خواهد کرد. بنابراین اخلاق زیبا وبرخورد مناسب است که زن را دلربا میسازد

کسانیکه به ظاهر خود می نازندوشوهر راتحقیر می کنند ، از هرزشتی ،زشت تر ند.

سرکوفت زدن به شوهر ،رفتارهای نادرست ،فراموش کردن خوبی ها ی شوهر و به رخ کشیدن خوبی های خود،منت گذاشتن بر شوهر ،تکراربیان اشتباه کوچک شوهر ونیز سبک کردن او زندگی راتلخ ونازیبا خواهد کرد ،در صورتیکه زن وظیفه دارد زندگی را زیبا کند.

ادب نیکو ،زینت خرد

عقل وخرد نیزدارای زشتی وزیبایی است و انسان باید تلاش کند آن را زیبا کند .اعمال ورفتار آدمی، نشان دهنده نوع درک ،فهم و عقل او است .کردارو گفتارخوب نشان از خرد خوب واعمال نادرست ،نشان از درک نادرست است.

کارهای نابخردانه وسبک فقط ازمردم سبک عقل سر میزند.ادب به اندازه ای موردتوجه است که علی علیه السلام آن را بهترین هدیه پدران ومادران به فرزندان میداند.

(گلستان زیبایی ها عباس رحیمی ،نشر جمال ،چاپ دوم ،سال 1387ص:73تا86 )

 نظر دهید »

چه چیزی را بردوش خود حمل میکنیم؟

22 مهر 1396 توسط اعظم محمدی

کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.


وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»


مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»


ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»


مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»


ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.


روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»


مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»


مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»


مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.


شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟

کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.


وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»


مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»


ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»


مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»


ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.


روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»


مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»


مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»


مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.


شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

غریب مدینه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حکایت
  • آموزه
  • دلنوشته
  • مذهبی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس